اصالت اثر؛ آیا اثر اصل وجود دارد؟
فیلم جوکر که چندی پیش اکران شد، همهی مخاطبان حرفهای سینما و نیز منتقدان، آن را یادآور راننده تاکسی اسکورسیزی دانستند. زمانی که اسنپ، لوگوی خود را تغییر داد، در شبکههای مجازی از شباهت آن با لوگوی یاهو حرف میزدند. حتما پیش آمده است که شما هم وقتی با یک اثر هنری -از هر مدیومی- مواجه شدهاید، در ذهنتان آن را شبیه به اثری دیگر دانستهاید یا به قول معروف یاد آن افتادهاید. این شباهت از کجا سرچشمه میگیرد؟ کپی یا سرقت هنری اتفاق افتاده؟ چه مرزی میتوان برای تعیین کرد؟
مساله اصالت، کپی و سرقت ادبی/هنری/علمی، از جمله مسائلیست که هیچ وقت بحث دربارهی آنها تمام نمیشود. نظریهها و تحلیلهای متفاوتی دربارهی این مساله گفته میشود و ملاکها و معیارها به طور متناوت تغییر میکند. در دنیایی زندگی میکنیم که با پیشرفتهای بشر در تکنولوژی و اطلاعات، هر فردی در چند ثانیه میتواند آثار مشابه با یک اثر را شناسایی کند. این دنیا و این شرایط، زندگی سختی را برای هنرمندان و کسانی که دست به تولید محتوا میزنند ساخته است.
بحث را با مثالهایی از سینما و گرافیک آغاز کردیم و با نظریاتی ادبی به بحث دربارهی آن وارد میشویم. “بینامتنیت” جریان و شاخهای از ادبیات است که به تاثیر آثار بر روی یک دیگر میپردازد. بینامتنیت، متن A را بررسی کرده تا به تاثیراتی که از متن B که بیش از آن منتشر شده است میپردازد. ژولیا کریستوا، پژوهشگر و روانشناس فرانسوی در سال 1960، نظریهای در باب بینامتنیت ایراد میکند که “هر متنی، یک بینامتن است.” در این دیدگاه، هر متن، بدون در نظر گرفتن چیستی آن، استوار بر سنتهای متون پیش از خود است. در این وضعیت، هر متن صرف نظر از آن که مستقیما از متنی پیش از خود تاثیر گرفته یا نگرفته باشد، خود را مدیون متون پیش از خود میداند، چرا که از قواعد و روابط و پارادایمهایی استفاده میکند که به واسطهی آن متون ایجاد شده است و چیزی که در مطالعات ادبی اهمیت پیدا میکند، کشف همین روابط است. در خالصترین حالت، این “زبان” است که باعث شکلگیری همهی متون میشود و خود حالتی بیامتنی میان تمام متون ایجاد میکند.
متن یا Text را میتوان به نوعی به هر گونهای از اثر اطلاق نمود. هر اثری، صرف نظر از فرم و محتوای فعلی آن، بر میراثی استوار است که پیش از خودش وجود داشته است. نخست، پیش از هر چیز، مادهی خام اولیهی هر اثر، همانیست که در ساخت آثار پیشین نیز مورد استفاده قرار داشته است. این مادهی خام میتواند “زبان” برای آثار نوشتاری و کلامی باشد، “اشکال” برای آثار گرافیکی و “متریال” برای آثار تجسمی و… در نظر گرفته شود. صرف نظر از مادهی خام، پارادایم یا الگوهایی که در شکلگیری این آثار وجود دارد، در طول تاریخ یکسان یا با حداقل تغییرات بوده است؛ تئاتر هنوز به آن چیزی که در یونان باستان اجرا میشده شباهت دارد، فرمهای مورد استفاده در آثار تجسمی کمابیش یکسان است و نقاشیهای باستانی حتی ریشهی نخستین نقاشی و گرافیک امروز را شکل داده است. این شباهت مادهی خام در اکثر زمینههای هنری، موجب میشود که آثار تولید شده، با هر تفاوتی همچنان به یک دیگر نزدیک باشند.
مسالهی دیگر، فرم و محتواییست که آثار هنری با خود دارند. انسان، به مرور زمان به درکی از زیباییشناسی است که در آثار مختلف، آن را به کار میگیرد. او توانسته است خودآگاه یا ناخودآگاه، قواعد و پارادایمهایی را کشف کند که به او احساسی خوشآیند منتقل کرده یا بر او تاثیرگذار است. این الگوها، شالودهی آثار هنری را برای انسان شکل داده است. در ادامه، متفکرین حوزههای مختلف این قواعد را تدوین کرده و الگوهایی که برای انسانها کار میکند را مشخص کردهاند؛ مثلا پراپ، 21 ساختار را برای داستان در نظر میگیرد یا سیلورمن، تمام فیلمها را به 10 ژانر مختلف تقسیمبندی میکند و دیگر مثالها از قواعدی که انسان برای ساختار هنرهای مختلف تدوین کرده است. برخی از این پارادایمها را نیز انسان به صورت شهودی درک کرده است؛ مثلا این که معمولا انحنا به انسان حس آرامش و گوشههای نوکتیز حس ناآرامی و تشویش میدهد، یا تفاوت احساس دریافتی از رنگها گرم و خنثی و مثالهایی از این دست… ما برای خلق یک اثر هنری، به این قواعد و روابط نیاز داریم، اما آیا استفاده از آنها، مصداق کپیکاریست؟
هر اثر هنری، ترکیبی هیبریدی از قواعد و روابط تثبیت شدهی هنرها و نیز تجربه و جهانبینی هنرمند است. توازن در این ترکیب است که میتواند یک اثر را از دیگر آثار همرده، متمایز کند. همهی ما تجربیات متفاوتی را در زندگیمان از سر گذارندهایم که هر کدام، روزی جایی خودشان را نشان میدهند و برای هنرمندان، این نقطه آثارشان است. هر اثری، بازنمای جهانبینی خالق آن است. در این میان، هنرمند به زبان شخصی خودش نیز دست پیدا کرده؛ و میتواند ردپا و امضایی از خودش در آثار خود به جای بگذارد. این وضعیت را، تا جایی که هنرمند به تکرار خودش نیفتد، نمیتوان کپی و غیر اصل بودن دانست.
ما در جهانی زندگی میکنیم که حجم اطلاعات و محتوایی که روزانه با آن در ارتباط هستیم، به طرز اعجابآوری زیاد است. این محتواها، میتواند برای ما زودگذر بوده یا برعکس، تاثیر عمیقی بر ما بگذارد که در ناخودآگاه ما نقش ببندد. در این حالت، گاه اثر هنرمند ناخودآگاه به اثری در کتابخانهی حافظهاش ارجاع میدهد و باعث ایجاد شباهتهایی میشود. این شباهتها نیز، به شرط آن که در سنتز با تجربیات هنرمند به فرم یا معنای جدیدی رسیده باشد، میتواند از دایرهی کپی بودن خارج شود.
زندگی امروز ما، با “نشانهها” تعریف میشود. ما، دانسته یا ندانسته با نشانهها در زندگیمان سروکار داریم و از آنها استفاده میکنیم. نشانهشناسی علمی نسبتا جدید و نوپاست که سازوکار عملگری این نشانهها را بررسی میکند. مثلا تا به حال فکر کردهاید چرا ما با دیدن رنگ قرار میایستیم یا با رنگ سبز حرکت میکنیم؟ چرا مثلا واکنش ما به رنگ آبی ایستادن نیست؟ یا با رنگ قهوهای حرکت نمیکنیم؟ چرا تا به مکان فکر میکنیم، علامت “پین” به ذهنمان خطور میکند؟ چرا مثلث، ما را یاد خطر میاندازد، نه ذوزنقه؟ اینها همه “نشانه”هایی هستند که ما انسانها، میان خودمان به قرارداد تعیین کردهایم و اکنون ناخودآگاه از آنها در زندگیمان استفاده میکنیم بیآنکه فکر کنیم از کجا آمدهاند و شکل گرفتهاند. هر نشانه، معنایی خاص برای ما دارد و به آن دلالت میکند. پس وقتی به جستجوی راهی برای اشاره به آن معنی هستیم، استفاده از این نشانهها راحتترین راه است تا لقمه را دور سرمان نچرخانیم. در این حالت، باز باید بگوییم با اصالت روبرو نیستیم؟ همچنان میتوان گفت اگر نشانهها را، با بیان شخصی خودمان استفاده کنیم، اصالت را رعایت کردهایم.
اصالتسنجی و سرقت هنری/ادبی/علمی، همچنان مبحث بسیار پیچیدهای در جهان است که گاهی معتبرترین دادگاهها هم از یافتن پاسخی صحیح برای آن عاجز میمانند. قوانین مختلفی از ثبت طرح، کپیرایت و… در جهان وجود دارد که تلاش میکند حد و حدودهای موجود در آثار مختلف را مشخص کرده تا بحثهای اصالتسنجی دربارهی آنها به دقت تعریف شود. به همین دلیل است که هرازگاهی اخباری از دعواهای حقوقی حتی بین نامهای بزرگ در رشتهها و مدیومهای مختلف بر سر حق استفاده از طرح و کپیرایت شنیده میشود که باعث تعجب همه میشود، چرا که گاه کفهی ترازوی الهامات هنرمندان، زیادی سنگین میشود!